سلام
چه جالب
فکر می کردم پسرا تا سن بلوغ به دختری علاقه مند نمیشن!
من از خدا هم خجالت میکشیدم!
از طرفی هم خدایی من نمیخواستم، اصلا دست خودم نبود
گاهی هم می گفتم اصلا من چرا باید از این پسر خوشم بیاد، اگه اون منو دوس داشته باشه خب یه کاری می کنه
اگه هم نه که دلم خیلی اشتباه می کنه اونو بخواد! ولی گاهی هم حریف دلم نمیشدم!
اگه گاهی هم سر نماز راجبش با خدا حرف میزدم صورتم از خجالت سرخ میشد!
می گفتم خدایا ببخشید ولی میدونی که دست من نبوده حالا هر چی که خودت می دونی رو پیش بیار!
کلا من مظلوم واقع شدم اونقدررر!
خونواده ام اگه خدایی نکرده میفهمیدن که هیچی دیگه باید می گفتم دنیا نگه دار من پیاده میشم!
ولی یه نکته ای جالب بود
من بچه مثبت بودم و کلا سرم تو درس و مشقام بود
خب خونواده امم عمرا فکر می کردن من به پسری علاقه پیدا کنم
اگه هم دبیرستان کسی حرف خواستگاری از من رو میزد همشون جبهه می گرفتن که دخترمون بچه است و باید بره دانشگاه ، حتی نمیذاشتن من بفهمم که مبادا فکر درس و دانشگاه از سرم بیفته!
ولی من میفهمیدم دیگه!
ولی فکر کنم از همون موقع ها بود که من خیلی پر شور بودم
خیلی پرانرژی
گاهی تو خونه با برادر کوچیکم اونقدر میگفتیم میخندیدیم بابام کم مونده بود ما رو بندازه تو خیابون!
یه سری هم داشتم آهنگ گوش میدادم، لپتاپم رو برداشت بردم توی هال
آهنگش محلی بود و خیلی شاد
منم بی توجه به بقیه باهاش میخوندم و شادی میکردم
دیدم بابام بهم زل زد گفت عاشقی!؟
منم کلا رفتم تو هپروت
ولی خودمو داشتم جمع می کردم دیدم برادرم شیطونی کرد گفت لابد اره
منم گفتم خب اره راستش من عاشق زندگی ام
همه مون زدیم زیر خنده ؛ حالا نمی دونم گرفتن یا نه
حابا دقیق هم نمی دونم شاید به قول بابام من آدم عاشقی باشم و ارتباط چندانی به موضوع عاشق شدنم نداشته باشه
ولی کلا خاصیت عشق قشنگه، بهت یه انرژی فوق العاده میده و کلا شارژ میشه آدم.
منظورم فقط عشق انسان نیست
آدم گاهی عاشق طبیعیت میشه
گاهی خدا یا چیزای دیگه.
کلا عشق چیز خوبیست! اما به جاش و به وقتش و از راه درستش!